مليناي من و اميد

ني ني در هفته 10

سلام عزيز دل مامان. اميدوارم اونجا كه هستي جات راحت باشه و يوقت من باعث ناراحتيت نشم. هفته قبل جشن تولد خواهرت آوينا بود. شما هم علاوه بر اينكه در جشن حضور داشتي حسابي هم با مامان همكاري كردي و اصلا ماماني اذيت نشد. حسابي خوش گذشت و  كلي بچه ها رقصيدن و شادي كردن. ميدونم كه به تو هم حسابي خوش گذشته. تازه عكاسي هم رفتيم و كلي عكساي 4 نفري انداختيم. من و تو و آوينا و بابا اميد. ديگه اينكه امروز صبح با بابا اميد رفتيم پيش خانم دكتر و جواب آزمايش ديابت رو نشونش دادم. بهم گفت : ديابت نداري ولي حسابي بايد رعايت كني و مواد قندي و برنج و سيب زميني رو خيلي كم بخوري. راستي هفته آينده نوبت سونو دارم و اگه خدا بخواد مي تونم ببي...
28 خرداد 1392

ني ني در هفته 6

سلام عزيز دلم. خداي مهربون باز لطفش شامل حالمون شد و تو فرشته دوست داشتني رو در وجود من قرار داد. اميدوارم هميشه سالم سالم باشي و خوب رشد كني و صحيح و سالم و تپل و مپل بياي تو بغلم. من و بابا اميد و آوينا كلي ذوق زده شديم وقتي فهميديم وجود داري. مي خواي داستانشو واست تعريف كنم؟ چهارشنبه  شب خونه خاله (مامان ياسمين ) بوديم. دل تو دلم نبود كه كي صبح ميشه. خلاصه پنج شنبه صبح ساعت هشت و نيم يه بي بي چك گذاشتم. بلافاصله 2 خط قرمز نمايان شد. از خوشحالي اشك تو چشام جمع شد.  به همه كسايي كه اونجا بودن سريع خبر دادم. بلافاصله به بابا اميد زنگ زدم و اين خبرو بهش دادم. حسابي غافلگير شد و كلي خوشحال شد. ...
4 خرداد 1392
1